...و باد، نفسهای بهاریش را در مویرگهای گل سرخ خواهد دمید، و تو، خواهی شکفت...(مرداد 85) پی نوشت: وقتی وسط یه دنیا کار هول هولکی یهو یه احساس انفجاری قشنگ، چیزی مث یه امید بی انتها، یه نور لایتناهی، یه لبخند از ته دل و یه شادی معلق توی تمام مولکولهای روحت بهت دست می ده و وقت اینکه حتی یه قلم به دست بگیری و این احساس شگرفو ثبت کنی نداری، اونوقته که مجبور می شی به نوشته های گذشته پاتک بزنی و گویاترینشون رو انتخاب کنی تا به اونایی که همیشه زمان آه کشیدنت همنفست بودن و همپای غصه هات غصه خوردن بگی: از قلب من که دشت بزرگیست، دشتی برای زیستن باغهای مهر، غم با تمام تیرگیش کوچ می کند همیــــــــــن!! مث همیشه!!
دوشنبه 86/4/4ساعت
1:0 صبح بشکن سکوت را () |